|
چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:, :: 10:44 :: نويسنده : نرجس جلالی یزدی
وقتی قطار امید و داشت کم کم به مقصد میرسید نگاهم خیره بود به تمام گذشته های دور ایام کودکی صبح های زود سماوری که قل قل میکرد ونانی به داغی دل من مادرم که مهربانیش بوی گنجه های اطاقی را داشت پر از شیرینی عشق مادری مدرسه درس و کتاب و برف و آفتاب ودوستانی چون باران بهاری که قهر و آشتی هایمان دوامی نداشت به عروسی که با دود کندر واسپند و نقل در روز سرد زمستان به حجله میرفت به پیرزنی که از گذشته ها سخن میگفت و خنده های شیرینش همه را میخنداند به جعبههای شیرینی شب عید آقا به لبهای قرمز دخترک عقدبسته همسایه به عاشق شدن پسری در نانوایی محله به پنجره هایی که به کوچه باز میشد و آهنگ صدای مردی که شاید عاشق بود و آواز میخواند مسافران انگار هنوز به مقصد نرسیده اند .. عده ای پیاده شدند و عده ای.... مثل من هنوز در انتظار رسیدن قطار آرزوها به جای جایی که دوست دارند من روزی از قطار پیاده خواهم شد و خواهم گفت من آمدم من آمدم... نظرات شما عزیزان:
واقعا زیبا بود دارم تک تک شعراتو رو می خونم و رک می گم اونایی که حس می کنم یه جو رایی شامل من هم میشه یه اینطور بگم می تونم به خودم هم ربط بدم نظر میدم
البته سوئ تفاهم نشه واقعا همه ی شعراتون قشنگه بخدا از ته دل گفتم موفق باشید واقعا مرسی که به من سر زدید دوباره تشریف بیارید واقعا خوشحال می شم ![]() ![]() ![]()
سلام بهترین مادر دنیا
ممنونم از محبتتون امید وارم لیاقت این همه لطف و محبت شما رو داشته باشم. بخشید از اینکه این روزا سرم شلوغه زیاد در کنارتون نیستم ولی بخدا قسم از صمیم قلبم دوستتون دارم حقیقتا دوستتان دارم. خیلی خیلی زیاد... چقدر جالب! اون کسی که همه هواداران شما بهش غبطه میخورن خود خود منم زهره شما... بی نهایت سپاسگزارم مامانی مهربونم.... ![]()
![]() |